آسیاب بادی ذهن من
یک روز از خواب بیدار میشوی و میفهمی همهاش به پوچی گذشت و وهم. بر حلاج قبطه میخوری، بر عینالقضات، حسنک وزیر و همه آنهایی که دستهای تاریخ آلوده است به خونشان. بر عطار چه گذشت که به طرفه العینی توش دنیا وانهاد و قدم در وادیای نهاد که در آن "عشق باریده و زمین تر شده". بر کدامین پله گیتی نشستهای؟ بر کدامین ستون باور تکیه زده ای که دل کندن از این عروس هزار داماد این چنین صعب می نماید؟ تقلا مکن، دیگر نای این هم نداری که همچون "ایکاروس" روی صندلی چوبی بنشینی و از توازن جهان حیرت کنی.
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ساعت توسط فرامرز
|
«رویای آبی» مجالی است برای گفته ها و نگفته ها، بیان هر آنچه دل تنگ خواهد خواست.جایی که آبی آسمان با آبی دریا تلاقی کند، فانوسک خیال در دست تا انتها خواهم رفت،تا انتهای آبی رویایی،تا انتهای رویای آبی...